سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ملکوت مریم

حرم

نمی خوام و نمی تونم
به لبم رسیده جونم
نزارید اینجا بمونم.....

"خدایا هیچ کدوم از کارات بی حکمت نیست... عجب جایی مچم رو گرفتی....!
باشه...
من میمونم و بدرقشون میکنم
دلم که بیشتر از اونا شکسته
نشکسته؟
بدرقه ی مسافرای کربلا ثواب نداره؟"


نوشته شده در دوشنبه 90/6/28ساعت 11:6 عصر توسط مریم| نظرات ( ) |

هوراااااااا

" ما بردیم ...ما بردیم....ما بردیم و ما بردیم....سوز به دل همممممممممه ی قرمزا پوزخند


نوشته شده در جمعه 90/6/25ساعت 9:11 عصر توسط مریم| نظرات ( ) |

از راه دوری نیامده بودم
چیزی در آن نزدیکی
مرا به مقصد نمی رساند...  

" دلم برا  ماه رمضان خیلی تنگ شده......چند روز دیگه مونده تا ماه رمضون؟"


نوشته شده در چهارشنبه 90/6/23ساعت 3:39 عصر توسط مریم| نظرات ( ) |

کودکیم

از همان کودکیم تو که بودی من حسرت تمام تورا داشتم

وقتی بازی میکردم یا وقتی کمی دور میشدی  یادم میرفت....

حالا بزرگ شدم..... آزارم میدهد این فکر...


نوشته شده در دوشنبه 90/6/21ساعت 12:30 صبح توسط مریم| نظرات ( ) |

 جاده ای بی تو

ایستاده بودم
همانجا که قرارمان با هم بودن بود
 

من بودم و جاده ای بدون تو

" این روزا حال خوبی ندارم دلم میخواد ادای تو رو در بیارم"


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 1:36 صبح توسط مریم| نظرات ( ) |

خداحافظ...

حالا بدون آن که عاشقش هستم لحظه ی اذان افطار میکنم
حتی بدون ربنای او
سحر که میشود ...دلتنگ میشوم...
منتظر می مانم
تا دوباره او باشد و من افطار کنم....

" خدایا یه بار دیگه باشم و رمضان المبارک تورو حس کنم...یه فرصت دیگه"


نوشته شده در جمعه 90/6/11ساعت 12:18 صبح توسط مریم| نظرات ( ) |

اتاق خالی تو


مهربون و متین سرت رو انداخته بودی پایینو میگفتی:
یه غلامی وقتی اشتباهی میکنه پیش پادشاهش حتی اگه بخشیده هم بشه سرش پایینه
هر بار که نگاهت کردم سرت پایین بود... تو چقدر خوبی...تو که گناهی نکردی...تو یکپارچه نوری

" وقتی میرم تو اتاقت میزت تختت کمدت پنجره ی اتاقت همه چیز اتاقت حتی قاب عکس خودت به من نگاه میکنند و سراغ تورو ازم میگیرند..."


نوشته شده در سه شنبه 90/6/8ساعت 5:52 عصر توسط مریم| نظرات ( ) |

خاطره

بابایی با دو تا کاست میاد خونه
میشینم رو پاهاش دستامو دور گردنش حلقه میکنم و بهش میگم بابایی اینارو بیشتر از تو دوست دارم...تو هم میخندی بهم

بابایی فدای خنده های مهربونت من این همه خاطراتمو چطور با خودم تنهایی به دوش بکشم

هنوزم اونارو دارم هر بار بهشون گوش میدم بغض میکنم و دلم برا بچگی هام تنگ میشه...

"خدایا همه دنیا برام خاطره بشه
ولی آدماش خاطره نشن
من فقط اونارو دارم...نفسم به نفسشون بنده....به فقط اینکه حس کنم هستی
بابایی و مامانیم نباشن من میمیرم
من خاطراتشونو نمیخوام خودشونو میخوام
الهی که فداتون بشم...الهی که پیش مرگتون بشم..........آمین"


نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 2:25 صبح توسط مریم| نظرات ( ) |

احسان علیخانی

دلم برا ماه عسل خیلی تنگ میشه...  دلم شکست
به لاتین نوشتم احسان علیخانی این عکس اومد تبسم


نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 4:21 عصر توسط مریم| نظرات ( ) |

عاشقتم

حتما که نباید همه مارو دوست داشته باشند...یه بارم یکی دوستت نداره

بعضی ها دلشون میخواد همه قبولشون داشته باشند....آقا یکی از تو خوشش نمیاد زوره؟


نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 12:0 صبح توسط مریم| نظرات ( ) |

   1   2      >